تاج خبر، گروه استانها – مطهره میرزایی: شهید پویا آموسی، سرباز جوانی که در جنگ تحمیلی ۱۲ روزه با رژیم صهیونیستی به شهادت رسید. با هماهنگی قبلی، وارد خانه این شهید میشویم. خانهای نسبتاً قدیمی اما دلنشین، که دیوارهایش با پیامهای تبریک و تسلیت آراسته شدهاند. آقای آموسی به استقبالمان میآید. در کنج خانه، تصویر بزرگی از شهید نظرمان را به خود جلب کرد.
پدر مینشیند، خواهر برای پذیرایی شربت میآورد و مادر با چشمانی متورم وارد پذیرایی میشود و در کنار عکس فرزند شهیدش مینشیند. دوربین که تنظیم میشود، خواهر شهید میگوید که نیمساعت قبل از شهادت با او صحبت کردهاند: حالش خوب بود. گفت باید برود پیش فرماندهاش.
خواهر ادامه میدهد: ساعت ۱۲ شب با ما تماس گرفتند و گفتند پویا با پهپاد درگیر شده و حالش مساعد نیست. همگی به سمت کرمانشاه حرکت کردیم. ساعت ۱۱ صبح رسیدیم. فرمانده گفت به پادگان برویم و پس از صرف ناهار به بیمارستان برویم. به دلیل مسائل امنیتی، اجازه ورود به بیمارستان را نداشتیم. همانجا گفتند که پویا شهید شده است.
محبوب دلها، خوشرو و مهربان
بغض بر صدای خواهر جوان غلبه میکند. با صدایی لرزان ادامه میدهد: پویا بین همه محبوب بود. خوشروییاش زبانزد بود، حتی همکارانش از مهربانیاش تعریف میکردند.
مادر شهید، که تا آن لحظه سکوت کرده بود، با صدایی گرفته میگوید: احترامش به پدر و مادر مثالزدنی بود. همیشه اصرار داشت هنگام سوار شدن به ماشین، در را برایم باز کند. میگفت این کار را به نشانه ادب و احترام انجام میدهد.
او ادامه میدهد: وقتی از محل کار برمیگشت، همه اهالی محل، بزرگ و کوچک، جویای احوالش بودند. بعد از شهادتش، همکلاسیهای دوره راهنماییاش آمدند و گفتند خاطرات نیکی از او دارند.
لبخندی که کدورتها را میزدود
مادر اضافه میکند: در میان اقوام همیشه لبخند به لب داشت. با مهربانی برخورد میکرد. با اینکه کمسن بود، اگر کدورتی بین اقوام پیش میآمد، خودش پیشقدم میشد تا آن را رفع کند.
احترام به شهدا، باور قلبی پویا
خواهر شهید، با یادآوری خاطرهای، میگوید: پویا از من پنج سال کوچکتر بود. خاطرات مشترک زیادی داشتیم. اما همیشه تأکید داشت که هنگام عبور از کنار مزار شهدا، باید ادای احترام کنیم. میگفت شهدا حسابشان از دیگران جداست و ما زندگیمان را مدیون خون آنان هستیم.
دلتنگی پدر، اما بدون پشیمانی
از پدر خانواده میپرسیم که آیا در زمان جنگ، مانع رفتن فرزندش به سربازی نشده، آیا حالا از این تصمیم پشیمان نیست، پاسخ میدهد: بارها دلتنگ میشوم. شاید بیشتر از همه. پویا اسم شناسنامهایاش بود، اما ما از کودکی او را رضا صدا میزدیم. با رفتنش، انگار دوباره بیپدر شدم.
وی اضافه میکند: رضا در حال گذراندن شش ماه خدمت آموزشی بود. روز دوشنبه، نیمساعت پیش از شهادتش با او تماس گرفتم. صدایش گرفته بود. خواستم بعد از تماس با من، با مادرش هم صحبت کند. گفت باید برود پیش فرمانده و تماس را قطع کرد.
پدر شهید تصریح میکند: فرماندهان گفتند تا آخرین لحظه وظایفش را بهخوبی انجام داد. دلتنگی هست، بیقراری هست، اما پشیمانی هرگز. فرزندم فدای اسلام و ایران شد.
مادر شهید آموسی در ادامه صحبتهای همسرش میگوید: پویا امانت خدا بود. گلی بود که خدا مراقبت از آن را تا زمان شکوفایی به ما سپرد. و درست در زمان شکوفایی، پر کشید.
پدر شهید دوباره ادامه میدهد: برخلاف شبهاتی که درباره نسل جوان مطرح میشود، پویا از نوجوانی مقید به اسلام بود. اعمال واجبش را ترک نمیکرد. حتی در مدرسه هم مقید بود. در جوانی از پوشیدن لباس آستینکوتاه اجتناب میکرد. وقتی برایش چند دست لباس آستینکوتاه خریدم، گفت بهخاطر حضور همکاران خانم و مشتریان، نمیتواند آنها را بپوشد.
اتحاد مردم، جلوهای از عاشورا
آموسی تأکید میکند: جنگ ۱۲ روزه، چهرهای زیبا از مردم را نشان داد. اتحاد مردم و مسئولان در این جنگ افتخارآمیز، چشمگیر بود.
او در پایان میگوید: به ما گفتند مراسم تشییع ممکن است بدون تجمع یا با جمعیت کم برگزار شود. اما حضور مردم بسیار پررنگ بود. این نشان داد که مردم همچنان پای ارزشها و شهدای خود ایستادهاند.
خانواده آموسی روایتشان از جنگ را چنین بیان میکنند: ما رأیتُ إلاّ جمیلاً. اما در پس این زیبایی، دلتنگیای نهفته است.